یه شب جو گیر شدیم تصمیم گرفتیم از فردا صبح زود بریم ورزش. پسر خالم که ده سالش بود هم اصرار داشت با من بیاد. فردا رفتیم ورزش در شروع کار پسر خالم 700 تومن پول پیدا کرد. اون موقع یه صد تومنی می ذاشتی روش یک دلار میشد. فردا صبح دیگه حال نداشتم برم ورزش. پسر خالم اومده بود من رو از خواب بیدار کرده و اصرار داره که بریم ورزش.
یادش بخیر هر محله ای برا خودش یه اسمی داشت اگرم دروازه هاشون تور داشت و کوچشونم پهن بود لیگ گل کوچیک اونجا برگذار می شد؛چه دورانی داشتیم.
تا تاریکی گل کوچیک میزدیم بعدش قایم موشک؛چه حالی میداد...........
هی ی ی ی ی ی ی ی ی ......
سالها پیش وقتی خواهرم مهدکودک میرفت. یه روز از سرویس جامونده بوده رفته تو دفتر تا به ما خبر بدن بریم دنبالش، ازش میپرسن اسمت چیه؟ اونم فامیلش رو میگه مربیه میگه خوب اسم کوچیکت چیه؟ خواهر ما اولش هنگیده
بعدم زده زیر گریه که من اسم کوچیک ندارم!!!
تا یه هفته ما بدبخت بودیم که چرا در حقش نامردی کردیم براش اسم کوچیک نذاشتیم!!!
هرگز به کسی که دل ندارد،دل نبند...با اینکار او تورا نه دل بسته،بلکه دلباخته میکند...
این روزها سرعت تکثیر نامردها ها از باکتری ها بیشتر شده.!!
هیــچ چیز دلنشین تر از این نیست که:
مدام نامت را صدا بزنم...
با یک علامت سؤال"؟"
و "تـــو" با حوصله جواب بدهی...
جـــــان دلـــــم!؟
ناپلئون میگه: دردها فراموش میشوند اما هم دردها هرگز !
تعداد صفحات : 80